BANE CAFÉ

MUsic LYrics & MEmories

BANE CAFÉ

MUsic LYrics & MEmories

Drink a cup of BANE and then come in

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۰ خرداد ۹۹ , ۰۳:۲۷
    آثار
  • ۱۰ خرداد ۹۹ , ۰۳:۲۱
    سبز
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۵:۱۶
    ولی...
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۵:۱۱
    پاسخ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۹/۰۱/۳۱
    F**k
  • ۹۹/۰۲/۰۶
    HBD
آخرین نظرات
  • ۱۶ شهریور ۹۹، ۱۸:۲۳ - پرنسس
    چرا؟!:(
  • ۲۰ مرداد ۹۹، ۱۸:۳۱ - پرنسس
    :/
  • ۲۸ تیر ۹۹، ۱۸:۴۶ - پرنسس
    😢😓
پیوندها

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یه هفته؟

دلتنگم

فقط واسه یه نفر...

یه نفری که اونم دلتنگمه ولی نمیتونیم با هم باشیم

حتی دوتا دوست معمولی...

نه احترامی مونده نه اعتمادی نه صمیمیتی نه وابستگی ای...

در واقع دلیلی واسه ادامه نیست

یه روز...اطمینان داشتم که مهمم...

:)آره از توام میگذرم همونطور که تو ازم میگذری...

دیگه دم دستی نیستم...هرزه ای که عشقتو میخواد نیستم...

دیگه نه عشقتو میخوام نه دوستیتو

یه چیزیو فهمیدم...زخم سوزوندن غرورم بیشتر از دروغ گفتنه

و تو نقطه ضعفمو زودتر از خودم فهمیدی...و ازش استفاده کردی:)

عشق

امروز بهت گفتم عاشقتم...از ته دلم و جوری که انگار هیچ وقت نگفته بودم و بار اولمه...
تنهایی تو و لذت من؟این خیلی خبیثانس...خیلی...
برای همین به خودم زجر میدم...تا لذت بردن یادم بره...

serhat durumus/mirror

#Living in a crazy world
#Followin the path that always twists and turns
#Gave up on your sanity to hide behind the devil
#'Cause you think you'll live forever
#Say you're never getting old
#Out there thinking that you're in the world alone
#No one ever told you that you have to live for something
#Or in the end you will be nothing
#It's too cold, standing in the middle of the downpour
#Looking in the mirror 'cause it's only you
#That you have to lose
#Headed backward on a one way
#Tryin' to stop from running but you can't wait
#Buried all the evidence you'll only learn
#When you crash and burn
#It's too cold, standing in the middle of the downpour
#Looking in the mirror 'cause it's only you
#That you have to lose
#Headed backward on a one way
#Tryin' to stop from running but you can't wait
#Buried all the evidence you'll only learn
#When you're in the end, you will be nothing

بهترین

وقتی میگم بهترینه ینی چی...
:)به خاطر خوشحالیم...تسلیم کسی شد که بهش حسادت میکرد...حتی یک بارم به روی خودش نیاورد...هرچی نق زدم حسادت کردم به دوستی بینشون...اون خرابش نکرد...منت نذاشت...
اون قلمرو خودشو رها کرد:)تا منو خوشحال ببینه...تا از دستم نده...
میگین لیاقت عشقمو نداره ولی من میگم...لیاقت قلب مهربونشو هنوز ندارم...

بالون

مدت زیادی لای پر قو بزرگم کردی...
حالا تازه دارم طعم نبودتو می چشم...
نمیدونم چرا ساکتم...
کسی که روزی چندبار زخم میخوره و بقیه ی روزم با دردش دست و پنجه نرم میکنه...
نباید مثلا بگه آخ؟
چرا هیچی نمیگم؟چرا انقد آرومم؟
نه...ازین آرامش راضیم...
فقط یه ترس گوشه ی دلمه...یه ترس که توی سکوت محض بدون هیچ جنبشی مثل یه عنکبوت کوچولو چسبیده به دیوار...
آینده بدتر خواهد بود...جوری که اثر این بی حسی از بین میره و اون وقت...جیغام گوش فلکو کر می کنن...
مثل وقتیه که با یه بالون که نقص فنی داره هی اوج میگیری...

اگر آهنگ ها آدم بودن

خب لیندایی قل کوچولوی من
باید دوتا بگیم؟
عاممم...
How long از چارلی
مشخصا یه مرد زن ذلیل بدبخت که دیگه میخواد از شدت لوسی دوست دخترش زار بزنه
دومی هم...
Fall اکسو
با اینکه معنیشو نمیدونم...مردی که تو یه اتاق کرم شکلاتی نشسته و گیتار میزنه نه گریه میکنه نه لبخند میزنه بی حسه
^_^
منم دخملمو دعوت میکنم

صدای شب-1

یه صندلی راحت میذارم کنار پنجره و شالمو دورم می پیچم
یه نخ سیگار از پاکت درمیارم و میذارم بین لبام
خیره به آسمون روشن و رنگارنگ فندکمو روشن میکنم و جلوی سیگارم میگیرم
بعد چند لحظه دود سیگارمو با مکث میدم بیرون ضبط صدای گوشیمو روشن میکنم
- امشب می خوام براتون قصه بگم
یه افسانه ی کوچولو موچولو...
نفس کوتاه و عمیقی میکشم خیره به آتیش سیگار زمزمه میکنم
-نمیدونم از کجاش شروع کنم...شاید اولش؟...
با متمرکز شدن فکرم زهرخند غمگینی رو لبام می شینه
-یه دختر تنها بود...یه گوشه ی این دنیا...میدونین...اون دختر نه مهربون بود نه دوست داشتنی نه خوش اخلاق نه زیبا...برای همینم همیشه تنها بود...شایدم برعکس بود...کسی نخواست مهربونی و جذابیت و اخلاق و زیباییشو ببینه پس اونا رو از گنجه ی خاطراتش بیرون نکشید...
صدام می لرزه و شالمو محکم تر می پیچم
نفس عمیقی میکشم
بعد چند ثانیه مکث ادامه میدم
-اون دختر آرزوهای زیادی داشت...آرزوهای رنگی...تاریک...مختلف بودن اما تقلبی...هیچ کدوم حتی به قلب دختر نزدیک نبودن...
چشمامو به هم فشار میدم تا قطره اشک داغمو بیرون بکشم
با نگاه سنگی و قلب پر از درد زمزمه میکنم
-اون حتی جرات نداشت که آرزو کنه...آرزو کنه و همین یه ذره آرامش الکیشم از دست بره...اون می ترسید واقعا می ترسید...
متوجه ریتم تند کلماتم میشم
لبخند کوتاهی به تصویر لبام توی شیشه می زنم
-امشب خیلی تاریکه نه؟...
ته سیگارمو که بازم هیچی ازش تو ریه هام نرفته کنار پنجره خاموش میکنم
-بقیش باشه برای بعد...
ضبط صدا رو متوقف میکنم و آروم تو تختم می خزم